در آخرین روزهای پاییزت
اینجا ،،، گوشه ی تنگ و تاریک
خدایا دلیلش را هنوز نمیدانم ! اما انگار عصبانی هستی !
اینهمه خشم برای موجود ناچیزی چون من ؟؟ منه ناتوان ؟؟
دیگر نمیگویم بس است ،،، کافیست !
دیگر نمیگویم خسته ام ،،،
دیگر برای حال زین پس من هیچ کلمه ای نیست ،،، هیچ حسی نیست ،،، دیگر نه خسته ام نه بی تحمل ،،،
من اینجا مرده ام ،،، زیر نگاه تو !
خدایا خشمگین نباش میگذرد! و شاید روزی از اینهمه رنجاندن من پشیمان شوی !
خدایا با اینهمه میدانی که چقدر دلم برای آغوشت تنگ است .
منه آغشته به مرگ را ببین . مهربان ببین
نوشته:رها
پانزدهم آذر هزاروسیصدو نودوهفت
،،، ,خدایا , ,ام ,اینهمه ,منه ,،،، دیگر ,ام ،،، ,خسته ام ,دیگر نمیگویم ,نیست ،،،
درباره این سایت