محل تبلیغات شما

☂روزها در انتظار باران☂



سلام خدا بازهم منم 

در آخرین روزهای پاییزت

اینجا ،،، گوشه ی تنگ و تاریک 

خدایا دلیلش را هنوز نمیدانم ! اما انگار عصبانی هستی !

اینهمه خشم برای موجود ناچیزی چون من ؟؟ منه ناتوان ؟؟

دیگر نمیگویم بس است ،،، کافیست !

دیگر نمیگویم خسته ام ،،،

دیگر برای حال زین پس من هیچ کلمه ای نیست ،،، هیچ حسی نیست ،،، دیگر نه خسته ام نه بی تحمل ،،، 

من اینجا مرده ام ،،، زیر نگاه تو !  

خدایا خشمگین نباش میگذرد! و شاید روزی از اینهمه رنجاندن من پشیمان شوی !

خدایا با اینهمه میدانی که چقدر دلم برای آغوشت تنگ است .

منه آغشته به مرگ را ببین . مهربان ببین

 

نوشته:رها

پانزدهم آذر هزاروسیصدو نودوهفت

 


روزهای سختی بود .

نمیدانم شاید درون کابوسی تاریک و دردناک شناورم .

روزها را شب میکنم و شب ها را به صبح میرسانم .

نمیدانم!

یعنی در این جهان عظیم من اندازه ی چهارچوب  یک پنجره آسمان ندارم ؟

عصر پاییز است و من اینجایم . رو به روی چهارچوب یک پنجره رو به آسمانی با ابرهای تیره و پاییزی !

اما نفسم تنگ است چیزی بزرگ و نفس گیر راه گلویم را میفشارد .

حال کبوتری را دارم که جلد جاییست که آسمان ندارد .

برایم کافیست اینهمه اندوه و خودخوری !

دلم فریاد میخواهد . میخواهم بلند بلند بگویم برایم کافیست

جهنمی که درونش میسوزم !

خدایا خدایا خدایا خدایا خدایا خدایا

صدایم به توهم نمیرسد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا من لالم و خبرم نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته: رها

سوم مهرماه نود و هفت


فرزندانتان از آن شما نیستند.!

گرچه در کنار شما آسوده اند اما در تملک شما نیستند

شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید نه افکارتان را .!

آنها خود فکورند .

"جبران خلیل جبران"

 

 

چه راه طولانی تا اینجای زندگی اومدم خیلی خسته ام از راه رفتن و افتادن ای کاش این راه تموم بشه و راحت شم .

این راه واقعا طولانی بود !


چند مدت پیش کتابی خواندم که بسیار روی من تاثیر گذاشت کتابی که اشکم را در آورد نه از این بابت که غمگین و پر از سوگواری بود بلکه اشک ریختم برای دنیایی که آدمهای نا امنش بسیار بیشتر از آدم های امن آن است 

آدمی که نقش اول این کتاب است و درباره ی او صحبت میشود نمونه یک انسان است فردی امن که حتی از نوشته هایی که درمورد اوست به آرامش میرسی 

نام کتاب سه شنبه ها با موری بود 

در بخشی از این کتاب موری ( نقش اول داستان) میگوید ای کاش آدمها یک زمان مشخص در روز را برای سوگواری برای خود در نظر میگرفتند و تمام غم خود را اشک میریختند و غصه میخوردند اما بعد از آن دوباره به زندگی بازمیگشتند و محکم ادامه میدادند این جمله بسیار در من نفوذ کرد ، با خود قراری گذاشتم که از این پس نگذارم غمی یا ناراحتیم بیشتر از یک روز ادامه یابد یک روز فرصت دارم اشک بزیزم غصه بخورم خشمگین باشم ولی فردا بلند شوم لبخند بزنم و ادامه دهم

سخت بود بسیار سخت اما تمرین خوبیست 

این روزها آدم های ناامن مرا فرسوده کرده اند احساس میکنم دیگر توان زندگی در چنین دنیای کدر و نا امنی را ندارم خسته شده ام اما .

قراری که با خود گذاشته ام را بیاد می آورم و حرف موری و اینکه خدایی دارم که مرا حفظ میکند که دوستش دارم و اعتماد .

در کنار همهٔ اینها تلاش میکنم که بتوانم کمی انسان باشم.انسان امن

نوشته : رها 

هشتم دی ماه یکهزاروسیصد و نود هشت 


به تمام روزایی که با تو گذروندم فکر میکنم و ته دلم قند آب میشه ، شیرینی روزایی که پر از شیطونی و خنگول بازیامون بود ،روزایی که کی از همه فرار میکردیم و به هم پناه میبردیم دور  از همه تو کوه و دشت و دَمَن جایی که اثری از آدما نباشه ،همه چیز جز آدما

از اولین روز تا حالا فقط ۷ سال گذشته ولی من قبلا با تو بودم حتی قبل از اینکه به دنیا بیام با تو بودم ،انگار خدا همه ٔ سختیارو داد تا عوضش تورو بهم بده و این به تموم ناخوشیا می ارزید .

ای همه ی وجودم ،ای تویی که غممو میخوری و بازم با تموم این دردا و غُرغُرای من ولم نکردی و کنارم موندی 

رفاقت اسم کمیه برات

همیشه دعام اینکه کنار هم خوشحال باشیم و بتونم تو روزای خوش جبران کنم 

همیشه بدی و غم باهات غریبه باشه رفیق 

تقدیم به آرزو❤

 

نوشته:رها

 

شانزدهم آذرماه یکهزاروسیصدونود و هشت


چند ساعت دیگه به سال تحویل مونده ، چند ساعت دیگه مونده تا صبح بشه . اما یه سوال چند ساعت دیگه مونده تا این جهنم تموم بشه ؟؟؟؟؟؟ میدونی چیه من گاهی فکرایی توی سرم میاد که آخرش به خودم میگم ای احمقِ ساده الان یکی از اون فکرا اومد سراغم . اینکه چند تا آدم عذرخواهی بهم بدهکارن و چند نفر ازم عذر خواهی کردن تا ببخشمشون .نتیجه :هیچ کس ! این دو معنی داره : یا کسی بهم عذرخواهی بدهکار نیست ، یا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای دلفین ها